رسالت فيلسوف در دنياي معاصر
سيد محمد خامنه اي
اصيلترين فلسفه ها و مهمترين مسئله از مسائل آن پرسش از ماهيت و هويت انسان,
و «چرا؟» بودن آن ميباشد. در اين مسئله و يا مسائل است که همه امور مهم مربوط
به انسان و رابطه او با جهان, در آن طرح و پاسخ داده ميشود. و مهمترين نقش
فيلسوف تلاش او براي رسيدن به «حقيقت» بوده و ميباشد و ميدانيم که فلسفه برغم
تمام انشعابات خود, همواره در طول تاريخ مدعي جستجوي حقيقت و يافتن آن بوده است.
چرا يک فيلسوف و منطقدان پيوسته بدنبال يافتن صدق و کذب قضاياست؟ زيرا ميخواهد
کذب را از صدق و باطل را از حق بازشناسي کند و از دام کذب و
باطل بگريزد و به حقيقت پديده ها برسد. بدين ترتيب روشن ميشود که چرا فيلسوف
همواره بدنبال «برهان» است و از سفسطه ميگريزد.
از سخنان ملاصدراست که
ميگويد: برهان متعلق به خدا و يک سلاح الهي است و سفسطه و مغالطه به شيطان تعلق
دارد. از اين گفتار به اين نتيجه ميرسيم که فيلسوف در سنگر قداست و در اردوي الهي
نشسته و بايد با سپاه شيطان در پيکار باشد.
اولين حقيقتي که انسان
با آن روبرو ميشود جهان اطراف او و خود انساني انسان است که بايد بدور از هر
مغالطه و فريبکاري, به حقيقت آن برسد تا بتواند زندگي اين جهاني و هر دو جهاني خود
را سامان بخشد.
شايد موضوع جهاني شدن
را نيز که امروز بر سر زبانها افتاده و از هر طرف درباره آن اظهار نظر ميشود و در
واقع از فروع همان موضوع ارتباط انسان و جهان است، بتوان يکي از همين مسائل عمده
فلسفه دانست که در اسلام و شرايع الهي نيز بدان توجه شده است. گرچه تحويل جهان به
دهکدهاي کوچک ـ که بدنبال نظم جديد و حاکمي جديد ميگردد ـ اسطورهاي بيش نيست
ولي صرفنظر از منشأ شيطاني اينگونه سخنان، که از طرف گروهي جهانخوار گفته ميشود,
اين موضوع از ديدگاههاي اسلام و اديان واقعي و همچنين از ديدگاه فلسفي تعبيري است
که ميتوان به آن توجه کرد.
اسلام و قرآن بشريت را
خانواده خدا ميداند و در سنت اسلامي آمده است که همه افراد بشر بدون هيچگونه
تبعيض, اعضاي خانواده خداوند شمرده شوند و جهان خانهاي متعلق به خداست و در قرآن
از اين خانواده بشري به «امت» تعبير شده و به مساوات زن و مرد و همه نژادها و
رنگها تصريح شده است.
از ديدگاه فلسفي نيز جهان و انسان دو حقيقت جدائي ناپذير از مجموعه موجودات ميباشند که هم در بخش نظري فلسفه بايد به آن پرداخت و هم در بخش عملي، يعني اخلاق و
سياست و حکومت، بايد به آن توجه نمود.
وجود بخشي بنام حکمت
نظري در فلسفه بمعناي آنستکه فيلسوف موظف است و رسالت دارد که خود و جهاني را که
در آن زندگي ميکند بشناسد و بشناساند. و حکمت عملي بمعناي آنستکه فيلسوف رسالت
دارد که به ارشاد و هدايت جامعه بشري بپردازد و شکلهاي صحيح زندگي فردي و اجتماعي
و شکل ارتباط بين انسانها با يکديگر و با خداوند را بيابد و بيان کند. و با کمک
عقل و منطق و احياناً عشق و عرفان, بشر را در منزلي که نام آن جهان است با امنيت و
آسايش و خوشبختي جادهد.
نقش فيلسوف شکافتن کلمات و بازي با الفاظ و تبديل تفکر به بازيهاي زباني نيست,
بلکه وظيفه او کشف حقيقت و بازسازي جهاني است که در آن عقلانيت و ارزشهاي حقيقي
انساني و کيهاني حاکم باشد نه غرايز حيواني مانند خشم و انتقام يا شهوت و لذت
جسماني.
در اينجاست که ميتوان
فهميد که چرا فلاسفه باستاني به مسئله حکومت و اداره جامعه ـ که نام آنرا سياست يا
مدينه فاضله ميگذاشتند ـ اهميت ميدادند و چرا سقراط در راه معرفي يک حکومت صحيح انساني به شهادت ميرسد و افلاطون
مجبور به هجرت و ترک وطن ميگردد.
البته در کنار فلسفه و
فلاسفه, شياطين بشري هم بيکار نبودهاند. جريان شيطاني و راهزن حقوق و سعادت
انسانها پيوسته براي سلطه نامشروع خود بر بشر, قواعد و نظامهائي را طراحي کرده است
و همه جا راه را با زور و تزوير بر حقيقت و جريان حقيقت بسته است؛ از يونان قديم
گرفته تا به امروز که ناظر آن هستيم.
اما فلسفه حقيقي هرگز
راه خود را گم نکرده و نبايد بکند و هدف خود يعني بيان حقيقت و تربيت انسان کامل و
تأمين يک جهان امن و سالم و يک بستر مناسب براي رشد و تکامل معنوي انسان را از ياد
نبرده است.
براي فلسفه حفظ
دستاوردهاي بشريت در طول قرنها ـ که نام آنرا تمدن يعني دور شدن از توحش و حيوانيت
گذاشتهايم ـ يک وظيفه است، همانگونه که وظيفه هر انسان است که ميراث گرانبهاي
گذشتگان خود را حفظ کند.
قرنها طول کشيد و حکما
و دانشمندان رنجها بردهاند تا غبار توحش را از انسان زدودهاند و او را از زندگي
بشيوه حيوانات و تحت قانون جنگل ـ يعني قانون زور و زورمداري ـ دور ساختهاند.
شرايع و انبياء از يک طرف و حکما و فلاسفه از طرف ديگر کوشيدند که بشر را با قانون
و نظامات انساني آشتي دهند و او را با حقيقتي بنام ارزشهاي انساني آشنا سازند.
اهميت و ارزش جهان و
آنچه در آن هست بوجود انسان است و اهميت و ارزش انسان به ارزشهاي معنوي و اخلاقي
است که بايد داشته باشد. در جهاني که ارزش نباشد, انسان و جهان هم بيمقدار است.
قرنها طي شده و بشر
قربانيها داده تا نظاماتي بينالمللي (مانند سازمان ملل و نظاير آن) بوجود بيايد و
بشر به حقوق واقعي خود پي ببرد و در سايه تعقل و منطق و حقوق طبيعي و خدادادي
زندگاني آرامي داشته باشد.
اما امروز يکباره
بشريت و جهاني که فلاسفه و شرايع مسئول نگهباني آن هستند و تمدني که دستاورد
قرنهاست، دچار بازگشت مبشران توحش و شياطين بزرگ و کوچک ميشود که دشمن صلح و
امنيت و منکر کرامت و حقوق بشري هستند و هدفشان منزوي ساختن نظامات و سازمانهاي
بين المللي و مردمي است.
امروز, جهان (يعني خانه انسانها) و ملتها و مردم جهان (يعني ساکنان اين خانه)
را خطر بزرگي تهديد ميکند و آن غلبه توحش و بربريت بر تمدن و غلبه قانون جنگل بر
نظامات بشري و بينالمللي و تحقير انسان و بي اعتنائي به فرهنگها و سنن مردم است. امروز جهاني شدن به بدترين وجوه خود تعريف ميشود,
و جهاني شدن را به نشر فرهنگ حيواني و توحش مبتني بر زور و شهوتراني معني ميکنند.
امروز تعريف جهاني شدن بدست شياطين افتاده که براي سلطه بر بشر و به بردگي گرفتن
آنها مسابقه گذاشتهاند و آنرا به سلطهاي يکطرفه و نامشروع بدل ساختهاند.
امروز توحش و بربريت متمدن نما يکباره ارزشهاي انساني را زير پا گذاشته و فرهنگ
حيواني را ترويج ميکند و حقوق ذاتي بشر را پا مال ميسازد.
امروز سير تکاملي بشر
که در جوهره جهان يک قاعده طبيعي است به سير انحطاطي و نزولي تهديد ميشود و
احترام به حقوق انسان که مستلزم احترام به حق حاکميت آنها بر خود (چه فردي و چه
ملي) است بکلي آشکار ميگردد و از آن بدتر اينکه جاي الفاظ و معاني حقيقي آنها با
سفسطه بازي بوسيلة معاني ضد و نقيض عوض گرديده و دشمنان آزادي و حقوق بشر, نقاب
طرفداري حقوق بشر زده و تروريستهاي دولتي علمدار مبارزه با تروريسم ميشوند و
دشمنان دموکراسي و حق حاکميت مردم, طرفدار دموکراسي وانمود ميشوند و همين زمان که
ما در اين محفل گرد آمدهايم جناياتي در کشور همسايه, روي ميدهد که نه گفتني است
و نه فراموش شدني.
سياستهاي ضد بشري که عفونت آن سراسر جهان را گرفته وجدان بشري همه ملتها را
بدرد آورده و بدبينان را به آينده جهان بدبين ساخته است. اين سياستهاي شيطاني و ضد
بشري نميتواند و حق ندارد خود را پيشرو جهان واحد و دهکده و خانواده بشري بداند.
خداوند در قرآن ميفرمايند که زمين ملک خداست و بندگان خوب و شايسته او, آنرا به
ارث خواهند بود.
گرچه ما يقين داريم که
آرزوي جهاني شدن بنفع قدرتهاي شيطاني، هرگز برآورده نخواهد شد و بر هر فيلسوف واقع
بين آشکار است که به پايان جهان نرسيده ايم و فرهنگ ضد بشري و دشمنان دموکراسي و
حقوق بشر و ارزشهاي انساني دست به خودکشيزده و رو به نابودي, هستند و اسطوره خيالبافانه
پايان تاريخ و جهاني شدن فرهنگ صهيونيستي دولت ايالات متحده به جائي نخواهد رسيد و
دوران, دوران رشد و شکوفائي ارزشهاي انساني است و حکومت حکومت عقلانيت است.
بشر امروز با تجربه
انقلاب اسلامي ايران طعم شيرين ارزشهاي انساني و زندگي در سايه حاکميت اخلاقي و
ديني را چشيده و ديگر فريب شعارهاي فريبنده را نمي خورد.
بشر امروز که دوست و
دشمن خود را شناخته, در انتظار کساني است که از کرامت و حقوق انساني او و عدالت و
امنيت جهان دفاع کنند و نظامهاي ديني و بين المللي را بر سر پا نگه دارند. رسالت
فيلسوف در اين روزگار پرداختن به مباحث انتزاعي خشک نيست، بلکه تشويق جامعه بشري
به طهارت روح و حفظ ارزشها و احترام به قوانين الهي و ارائه دادن تعريف صحيحي از
سياست است؛ تعريفي که از آن جنگ و خشونت و تفرق و تبعيض درنيايد و امنيت و صلح و
عدالت اجتماعي بوجود آورد.
وظيفه امروز فلسفه
برحذر داشتن جامعه بشري از بازگشت توحش در قرن بيست و يکم ميباشد. فلسفه مادر
تمدنهاست و بايد در حفظ فرزند خود بکوشد.
و بالاخره وظيفه فيلسوف و فلسفه همصدائي و اتفاق آنها و جلوگيري از تفرق
انديشههاست. فلاسفه يعني
عقلاي جهان بايد به نزديک شدن دلها و فکرها و مکتبها فکر کنند و جهان را از خطراتي
که آنها را تهديد ميکند خبردار سازند.
بنياد حکمت اسلامي صدرا و بخش بين المللي آن ـ سيپرين ـ خوشوقت است که در اين
جوّ و جهان پر آشوب توفيق يافته که در اين همايش جهاني که بنام حکيم بزرگ يعني
ملاصدرا تشکيل ميشود بدور از همه جدائيها و تقسيمات موهوم بشري, فلاسفه و متفکران
و انديشمندان نامي ايران و جهان را گرد هم آورد و گامي در راه نزديک شدن دلها و
انديشه ها و مکتبها بردارد.
اين بنياد براي فلسفه رسالت جهاني ميشناسد و در راه ياري رساندن به رسالت و
مأموريت اينان ايستاده است.
يکي از ضرورتها و
واجبات دوران ما، ايجاد تفاهم و فهم متقابل ميان انديشمندان شرق و غرب است و يکي
از وسائل اين تفاهمات، اجتماعاتي است که در آن بطور آزاد، افکار و عقايد با هم
تبادل شود و بدنبال بهترينها تلاش بعمل آيد.
جامعه جهاني امروز
بمانند جماعتي پراکنده هستند که در يک کشتي نشستهاند و در دريايي پر طوفان سير ميکنند،
فلسفه وظيفه دارد سکان اين کشتي طوفانزده را در دست بگيرد و فلاسفه مکلفند بگرد هم
آمده طرح نجات کشتي و انسانها را بدهند و دست از تکروي بردارند.
معرفي فلسفه اسلامي به انديشمندان جهان، يکي از مقدمات ضروري آشنايي اين
انديشمندان مختلف جهان با يکديگر است و اين بنياد اميدوار است گام کوچکي را در اين
مسير برداشته و سهم خود را تا اندازهاي ادا کرده باشد.
در اين کار مرهون
مشارکت و همت و تلاش همه شرکت کنندگان و مساعدت و همدلي مسئولين فرهنگي کشور بويژه
جناب آقاي خاتمي رئيس جمهور و رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي کشور، وزير محترم
فرهنگ و ارشاد اسلامی، علما و فضلای حوزههاي علميه، نمايندگان محترم
مجلس، رؤسا و مديران مؤسسات فرهنگی و دانشگاهها و دپارتمانها و همه اساتيد،
فلاسفه، دانشمندان و مهمانانی که برای بزرگداشت حکمت ملاصدرا و روز
حکمت در اين جلسه شرکت دارند، ميباشيم و بدينوسيله از همه تشکر ميکنيم.
* اين مقاله پياده شده سخنراني آيتالله سيد محمد خامنهاي رياست محترم
بنياد و رئيس همايش است كه در مراسم افتتاحيه همايش جهاني ملاصدرا با عنوان حكمت
متعاليه و ملاصدرا در سال 1383 تهيه و ارائه شده است.