مقدمه

شيراز يكي از شهرهاي تاريخي ايران است كه در استان پارس قرار گرفته و خرابه هاي تخت جمشيد (پرسپوليس) كه بدست اسكندر مقدوني خراب و سوزانده شد، در نزديك آن قرار دارد. در زمان ملاصدرا سلسله صفويان بر ايران حكومت مي كردند و رسم آنان اين بود كه به استان فارس استقلال مي دادند و برادر پادشاه حاكم آنجا بود و معروف است كه پدر ملاصدرا وزير او بوده است.

پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهيم قوامي ـ سياستمداري دانشمند و بسيار مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام هيچ فرزندي نداشت ولي سرانجام بر اثر دعا و تضرع بسيار بدرگاه الهي، خداوند پسري به او داد كه نام او را محمد (صدرالدين) گذاشتند (979 هـ./ 1571 م) و در عمل او را «صدرا» مي خواندند و همين سبب شد كه بعدها نيز ملقب به «ملا» يعني دانشمند بزرگ شد و نام «ملاصدرا» معروفتر گرديد و بر نام اصلي وي غلبه كرد.

صدرالدين محمد (يا صدرا)، يكتا فرزند وزير حاكم منطقه وسيع فارس، در بهترين شرايط يك زندگي اشرافي زندگي مي كرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسيله معلّمان خصوصي و خانگي آموزش مي ديدند. صدرا پسري بسيار باهوش، جدي، با انرژي، درس خوان و كنجكاو بود، در مدت كوتاهي تمام دروس مربوط به ادبيات زبان فارسي و عربي و هنر خط نويسي را فرا گرفت، حتي ممكن است برسم قديم سواري و شكار و فنون رزمي را هم آموخته باشد، رياضيات و نجوم و قدري پزشكي نيز از دروس نوجوانان بود. درسهاي ديگر او علم فقه و حقوق اسلامي و منطق و فلسفه بود كه در اين ميان صدراي جوان ـ كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ از همه آن دانشها مقداري آموخته ولي طبع او بيشتر به فلسفه و بخصوص عرفان علاقمند بود.

يادداشتهايي كه از دوران جواني او باقي مانده بخوبي علاقه او را به ادبيات عرفاني بخصوص اشعار فارسي فريدالدين عطار، جلال الدين مولوي و عراقي و نيز تصوف ابن عربي نشان مي دهد.

بخشي از اين آموزش مسلماً در شيراز بوده ولي بخش عمده آن را ـ بظن قوي ـ در پايتخت آن زمان (شهر قزوين) گذرانده است، زيرا حاكم فارس پس از مرگ شاه كه برادر او بود به سلطنت رسيد و ناگزير به قزوين رفت (985 هـ ./ 1577 م) و بسيار بعيد بنظر مي رسد كه وزير و مشاور او بهمراه او نرفته باشد يا رفته و فرزند يكدانه خود را با خود و خانواده نبرده باشد.

بنابرين توجيه، صدرا در سن شش سالگي بهمراه پدر به قزوين رفته و در كنار اساتيد فراواني كه در همه رشته هاي علمي در آن شهر بودند به آموزش مقدماتي و متوسطه پرداخته و زودتر از ديگران به دوره عالي رسيده است.

ملاصدرا در قزوين با دو دانشمند و نابغه بزرگ، يعني شيخ بهاءالدين عاملي و ميرداماد ـ كه نه فقط در زمان خود، كه حتي طي چهار قرني كه از آنها گذشته، بينظير و سرآمد بوده اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتي كوتاه او نيز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گرديد.

شيخ بهاء نه فقط در علوم اسلامي (بويژه در فقه و حديث و تفسير و كلام و عرفان) متخصص بود بلكه در نجوم و رياضيات نظري و مهندسي و معماري و پزشكي و برخي از علوم مرموز پنهاني فوق عادت هم استاد بود، ولي بنظر مي رسد كه بنابر عقايد صوفي منشانه خود فلسفه و كلام را درس نمي داده است.

ميرداماد نابغه بزرگ ديگر، از همه دانشهاي روزگار خود باخبر بود ولي حوزه درس او به فقه و حديث و بيشتر به فلسفه اختصاص داشت. وي در دو شاخه مشائي و اشراقي فلسفه اسلامي ممتاز و سرآمد بود و خود را همپايه ابن سينا و فارابي و استاد تمام فلاسفه پيرو آندو مي دانست. ملاصدرا بيشترين بهره خود را در فلسفه و عرفان از ميرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقيقي خود معرفي مي كرد.

با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به شهر اصفهان (سال 1006 هـ ./ 1598 م)[1] شيخ بهاءالدين و ميرداماد نيز بهمراه شاگردان خود به اين شهر آمدند و بساط تدريس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا كه در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصيل بينياز شده بود و خود در فكر يافتن مباني جديدي در فلسفه بود و مكتب معروف خود را پايه گذاري مي كرد.

سرگذشت و زندگاني ملاصدرا بسيار تاريك و مبهم است; معلوم نيست كه وي تا چه سالي در اصفهان بوده و پس از آن به كجا رفته است. بنظر مي رسد كه وي پيش از سال 1010 هـ از اصفهان مهاجرت كرده و به شهر خود شيراز بازگشته است كه در آنجا املاك و دارائيهاي پدرش قرار داشت و با وجود آنكه بسياري از آنرا به فقرا مي بخشيد هنوز بخشهايي از آن املاك بصورت موقوفه امور خيريه در شيراز و فارس موجود است.

زندگاني وي در شيراز و مهاجرتهاي پس از آن، دوره ديگري از زندگي ملاصدرا را تشكيل مي دهد، كه در فصل بعد خواهيم ديد.

 

[1]. دو سال پس از تولد دكارت در دهه (1596).